9. نشسته ام سر راهی که می روی از آن..

و شاید از زبان گمنامان همیشه زنده ی تاریخ با حضرت زینب (س)


چقدر از تو سرودن غمین و محزون است

چقدر با تو غزل، واله و دگرگون است.

 

نشسته ام سر راهی که می روی از آن

تویی که بر سر راهت هزار مجنون است.

 

...و باز هم که صدایی تو را پریشان کرد

صدای اسب سپیدی که غرقه در خون است

 

هزار اف به چنین روزگار بد ذاتی

که هر چه می کشم از «جور دور گردون است».

 

نگاه ملتمسم از تو خواهشی دارد:

که زنده کردن من فرصتش هم اکنون است..

***

...و سال هاست شما خواهری برای منی-

-که خانه ام تک و تنها کنار کارون است.


8. علقمه

به یاد حضرت ارباب در کنار علقمه

 زانو شکست و سینه زنان گفت علقمه

چشم از خروش با هیجان گفت علقمه؛

 

این حالت همیشگی روضه ی من است:

مردی نشست و گریه کنان گفت علقمه

 

...ناگاه تا که دید صدایی نمی رسد

مکثی نمود و دل نگران گفت علقمه.

 

دیروز دختری- به گمانم سه ساله بود-

با گریه گفت مرثیه خوان گفت علقمه

 

ای کربلا چه دسته گلی داده ای به آب

خورشید با تمام توان گفت علقمه

 

« از هرچه می رود سخن دوست خوش ترست»

این جمعه هم امام زمان گفت علقمه


7. شب شعر

 به یاد سه ساله سلام ا.. علیها


بین چشمان من و گیسوی او، گفتگوها بود از شب تا سحر

لحظه های ناب قبل از وصل بود، مثل رویا بود از شب تا سحر

 

اصلا آنجا شد شب شعری به پا، بین چشمان من و گیسوی او

مصرعی از او و مصراعی ز من، مثل یلدا بود از شب تا سحر

 

واژه هایش قطره قطره سرخ سرخ، واژه هایم قطره قطره اشک اشک

شهرت تک بیت های ناب او، تا ثریا بود از شب تا سحر

 

شعر من او بود و اما من فقط، مصرعی از شعر پرشورش شدم

بین ابیات جدای شعر او، شور و غوغا بود از شب تا سحر

 

گیسوانش باد را شرمنده کرد، شعرهایش شهر را بیننده کرد

 بر سر مصراع های شعر او، جنگ و دعوا بود از شب تا سحر

 

دیگر آنجا طاقت من طاق شد، شعرهایم از نفس افتاده بود

آخرین مصراع های شعر من، " آی بابا " بود از شب تا سحر


6. کربلا یعنی خروش غنچه ها...

کربلا یعنی خروش غنچه ها

صحنه ی پر جنب و جوش بچه ها


   ۱. خروش شیرخواره

از دست من به عرش خدا لاله می رود

دنباله دار از پی او ژاله می رود

بر روی دست های من او ناگهان شکفت

« این طفل یک شبه ره صد ساله می رود »

 

۲. و رشادت عبدا.. بن حسن(ع) در آغوش عمو

از دور نگاه کرد و فهمید افتاد

این بار یقین شکفت و تردید افتاد

می رفت که دستان قضا را ببُرد

افسوس ستاره روی خورشید افتاد   


پ.ن: « کربلا یعنی خروش غنچه ها...» بیتی است از مثنوی ۷۲ بیتی.

5. راز تلخ


از آن روزی که چشمم باز شد گفتند خورشیدی

و خود را در میان پرده ای از ابر پیچیدی

 

ولی امروز آقا این غزل از راز تلخی گفت

که از افشای آن٫ در خود ندارم هیچ تردیدی:

 

نپیچیدی تو خود را در میان پرده ای از ابر

که ابر آمد که مهجورت کند٫ اما تو تابیدی

 

تمام هفت روز هفته را تابیدی و اما

غروب جمعه ی هر هفته را یک ریز باریدی

 

شگفت از کار خورشیدی که می بارد چنین بی تاب

شگفت از کار تو شاعر که ابری و نفهمیدی

 

***

گمانم منتظرتر از زبان عضوی ندارم من

و اما در دلم؟!...شاید تو چیز دیگری دیدی

 

و امروز این غزل دائم به من می گوید: ای شاعر

کناری رو که تو خود مانعی بر راه خورشیدی

 


 

4. شب بلند

شب بلند
حکایت سفیر مظلوم تاریخ است
که هیچ کس را یارای تصور درد و اندوه دلش نیست؛

سلام الله العلی العظیم ...علیه
و لعن الله مَن بایَعَه و غَشَّه...

شب است امشب

و امشب شب‎تر از شب‎های پیشین است

 دروغین رنگ و پر‎نیرنگ و بی‎دین است

شبی آغشته با آرامشی مرموز

شبی که ناید او را روز. 

نباشد روشنی در کوچه‎های شهر

فقط گاهی شعاع روشنی باریک

   درون کوچه‎ای تاریک

        می‎رقصد

و پیدا می‎شود تک سایه‎ای در بین این روزن

    هراسان سایه‎ی یک زن ...

ادامه نوشته

3. و امروز از خودم، از آدمی گمراه می گویم...

به یاد صبور همسران شاهد


و امروز از خودم، از آدمی گمراه می گویم

تمام غصه ها را باز با اکراه می گویم

تمام غصه ها،آری  خیالت تخت، می دانم
سخن طولانی و تلخ است، پس کوتاه می گویم

به پیش چشم مردم اشک و آه و گریه شد ممنوع
ولی از تو برای تو از اشک و آه می گویم

برای لحظه ای گفتم : نگویم حرف هایم را
عزیز عالمی گشتی و من از چاه می گویم

***
از اول این چنین بودی، به فکر آرزوهایت
نگو انصاف در من نیست، من بیراه می گویم

یقین دارم که با حوران گلاویزی و من اینجا
پری درخواب می بینم، سخن با ماه می گویم

میان گریه می خندم به این ساده دلی هایم
که تو با اشک هم دستی و من از آه می گویم



2. برنامه ی امشب سینماهای تهران

با الهام از "حکایت" جناب استاد علیرضا قزوه


سینمای شهرت که آتش گرفت،

چند سال بعد

   خودت شدی

          برنامه ی امشب سینماهای تهران،

          نه!

          برنامه ی امشب سینماهای کشور.

فقط ...

 

ادامه نوشته

1. جنگ پیر



این جنگ پیر

 داشت خمیازه میکشید

  که

  خمپاره ای خوابش را پراند

   و موشکی او را به شک انداخت:

       بخوابد

        یا

         برخیزد.

 بالاخره

  عصای نیزهای اش را برداشت

   و برخاست.                                                                                         

                                                                   


سخن اول


هوالمصوِّر

...


خبر این است که: من نیز کمی بد شده ام

                               اعتراف این که:

           در این شیوه

                            سرآمد شده ام






 

پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم

شعر پیدا شد و من آنچه نباید شده ام

 

عشق برخاست که شاعرتر از آنم بکند

که همان لحظه ی دیدار تو، شاید شده ام

 

                             شعر و عشق

         این سو و آن سویِ صراط اند

                                                      - که من

چشم را بسته و از واهمه اش رد شده ام

 

                              مدعی نیستم

                                               - اما:

                     هنری بهتر از این؟

که همانی که کسی حدس نمی زد شده ام!

 


*****************************************************************************
قرار گذاشتم با خودم : هر از چندگاهی بیام تو دشت واژه ها،
 تو خنکای نسیم الطاف الهی و گرمای نوازش انوار اهل بیت(ع)،
واژه ها رو کنار هم بذارم  و دسته واژه ای زیبا بسازمو
تقدیم خدا و اهل بیتش کنم.... .
*******************
*****************
دلیل این که چرا یهویی...؟!
اونم من..؟! سر از این کارا
درآوردمو با زبون استاد
« محمدعلی بهمنی »
 اول سخن اول گفتم
...................
********
*****

منو از نگاه مهربون و راهنمایی هاتون بی نصیب نذارید.

یا علی.